ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

از همه چی...

الان که دارم واست مینویسم، یه جورایی ازت دلخورم و باهات حرف نمیزنم...چند دقیقه پیش اومدی بوسیدی و معذرت خواهی کردی ولی من.... آخه این مدت با وجود توجه بیش از حد خاله ها و بچه ها یه مقدار رفتارت حالتی شده که من بهش میگم ننر بازی... ادای گریه کردن (بصورت جدی) دستشویی رفتن های هول هولکی و خیس کردن لباست با شیلنگ آب... و عادت بدی که خاله ها و خواهر زاده ها با دادن گوشی ها و تبلت هاشون بهت درت بوجود آوردن... باعث شده گیم باز بشی... باوجودیکه بهت وعده داده بودم سال آینده یه پلی استیشن یا پی اس تری واست میخرم که مخصوص گیم باشه تا هم چشمت اذیت نشه هم ضررهای اونارو نداره...در واقع شما مقصر نبودی توی این اشتباه... بزرگترها یه عادت بد رو توی بچه ها میک...
26 شهريور 1392

63 ماهگی ماهک من.....

هفته ای که گذشت پر بود از مشغله واسه جفتمون... کلاسها همه روبه راه و عالی....بخصوص اسکیتت ... وقتی بدون غیبت بی وقفه میری تمریناتت بهتر و بهتر میشه... و مربی ای مث سمن جون همش ازت تعریف میکنه... پنجشنبه صبح خاله جون اینا رفتن عوضش جمعه شب (دیشب) خاله زیبا اینا اومدن پیشمون که انشالله با هم بریم عروسی پریسا جون... بقیه هم حول و حوش آخر هفته مستقیم میرن قزوین... امروز آکادمی کلاس داری......این هفته کار نکردی چون مرور قبلی ها بود و هنوز فایل جدید دریافت نکردیم. ولی دکتر تستت کرد و گفت حرف نداری و مث همیشه آماده ای.....خودت شاکی بودی که چرا تمام فلش کارتها رو ازت نپرسید و به فکر میکنی، فکر کردن بلدشون نیستی... فقط یک هفته و اندی دیگه مونده...
23 شهريور 1392

سفرنامه یک هفته ای مختصر و مفید شهریور 92

از قبل برنامه داشتیم با عمو بهرام اینا بریم گیلان گردی...آخه من و بابائی بین استان های شمالی گیلان رو بخاطر طبیعت زیبا، بکر و سادگی مردمانش بیشتر ترجیح میدیم تا... صبح جمعه خاله جون اینا بدون عمو راه افتادن اومدن خونه ما، عمو کارشون گیر کرده بود واسه همین 6 تایی ساعت 10 صبح جمعه با ماشین ما راه افتادیم...صندلیت جا نمیشد واسه همین یکسره بغل خاله جون بودی... کرج...قزوین...منجیل...رودبار...رد کردیم....ناهاری که از قبل آماده کرده بودم ساعت 3 بعد از ظهر توی تنکابن حاشیه شهر نشستیم میل کردیم...ناگفته نماند جاده ها فوق العاده شلوغ بود و پارکها و فضاهای مسافر نشین دیگه....بکوب رفتیم و ساعت 6 انزلی بودیم همونجا یه ویلا اجاره کردیم واسه اقامت یک ش...
18 شهريور 1392

عشقم روزت مبارک

روز دختر.........:-* عروسکم بعد از چندددددد روز سفر، دیشب برگشتیم......" بعد سر فرصت میام مینویسم" اولین خرید واسه نی نی تو راهیمون 6 شهریور انجام شد... یکی دو روز قبل از سفر، کالسکه، کریر و پلی جیم خریدیم.....آخه کالسکه کریر شمارو بخشیده بودیم ...... دو شب پشت سر هم مهمون خاله زهره اینا بودیم.....آخه شب پیششون موندی تا فرداش که اومدیم دنبالت. شب دوم شام زدیم بیرون.....پارک "ل" خیلی خوش گذشت... امروز امتحان داشتی......خداروشکر به خوبی از پسش بر اومدی و طبق معمول بهترین....نفس... دکتر بهت جایزه داد........تیچرت هم ازت راضی بود....امروز درسهارو مرور کردین... خاله جون اینا پیشمونن..... اسکیت رفتیم....... نی نی جیگملی مون هم خوبه...
16 شهريور 1392

شاد شاددددد

کلاسهای زبان و اسکیتت همچنان به راهه....توی آکادمی.....همه ازت راضی اند.تیچرت.....سوپروایزر و دکتر.....و خانوم ق پشتیبان تلفنی.... یک هفته آکادمی تعطیله....بعد از تعطیلات....قراره آزمون شفاهی از تماااااام مطالبی که تا بحال بهش پرداخته شده ، توسط دکتر از زبان آموزها گرفته شه و بعضی ها از ادامه یادگیری محروم و fail..... میشن... مطمئنم شما جزو بهترین ها خواهی بود..... واسه مدرس پیانوت هم استارتش رو زدم...ولی بخاطر ذیق وقت تا 2 هفته دیگه قطعا معلوم میشه و تا اون موقع  مشخص نیست  بین 3 تا مدرس کدوم یکی رو 100 در صد اوکی کنیم. اسکیتت ، سمن جون حسابی ازت کار میکشه و تمرینات سختی رو از سر میگذرونی....که همچنان معتقده بهترینی....خدا...
6 شهريور 1392

سکوت خونه....

نفسم الان خوابی... کم کم باید بیدارت کنم برم اسکیت... دو روزی خاله زیبا جون اومدن پیشمون... ولی الان رفتن )): خونه فامیل همسر......و بعدم بای.... صبح با هم 3 تایی رفتیم آکادمی......با دکتر راجع به سوالی کردن با Are We , Are You که توی تمرین دیشبمون یه کم قاطی میکردی صحبت کردم......که رفت، سر کلاس تستت کرد و گفت به هیچوجه اشتباه یا قاطی پاتی نمیکنی......و حسابی ازت راضی بود....شکر... دیروز محمد از پیشمون رفت.....جاش خیلی خالیه.... تمام این 10 روز بی وقفه و بدون خستگی باهات بازی کرد.......کلی بازی ابتکاری هم با هم کار کردین و کتاب خوندین......خیلی پسر صبور و مهربونیه......من که خیلی دوستش دارم... خونمون بعد از ماهها سوت و کور شده... طف...
2 شهريور 1392
1